از آنجایی که ضرب آهنگ یک گفتگو فرصتی برای لحظات مرده نمیگذارد، و از آنجایی که حضور دیگران مدام واکنش ما را میطلبد، از حرفهای پوچی که میزنیم، و فرصت از دست رفته چیزهایی را که واقعن میخواهیم بگوییم و نمیگوییم، افسوس میخوریم. در عوض کتاب فرصتی میدهد تا جوهره محتویات پراکنده ذهنمان را بیرون بریزیم. اوج تجلی حیاتی آن را شرح بدهیم. تمرکزی از لحظه های تخیل، که در غیر این صورت ممکن بود در اساس سالها طول بکشد تا بروز کند و در کش و قوس خیره شدن های ابلهانه و طولانی ما از بین برود.
بنا براین فرضیه، ملاقات نویسنده ای که از کتابهایش لذت میبریم باید ناامید کننده باشد.
پروست میگوید:
درست است که نویسندگانی وجود دارند که از کتابهایشان جالبترند. لیکن این بدلیل آن است که کتابهایشان کتابهای قابل عرضی نیستند. چرا که چنین ملاقاتی فقط میتواند انسان درون آنها را آشکار کند. که ممکن است درگیر محدودیت زمانی باشد. از آن گذشته گفتگو زمان کمی برای بازنگری گفته هایمان به ما میدهد. که با چیزی که میکوشیم بگوییم و تا زمانی که نگفته ایم نمیدانیم که نمیدانیم، مناسبتی ندارد. حال اینکه نوشتن این فرصت را برای ما ایجاد میکند و اغلب همراه بازنویسی ست که طی آن افکار اولیه ما حتی رشته های باریک و غیردقیق آن درین مدت غنی تر و پر آب و رنگ تر میشود. و در آن صورت ممکن است بر صفحه کاغذ متناسب با منطق و نظم زیبایی شناختی مورد نظر ظاهر بشوند. در مقایسه با پراکندگی که ناشی از مکالمه ست که اگر تصحیحات و اضافه های لازم را بخواهیم به آن اضافه کنیم، ممکن است حوصله هم دل ترین مصاحب را هم سر ببریم.