Dec 8, 2010

سوره تماشا

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است

Sep 20, 2010

جنگ واقعیتی مردانه است. به پسرها فرصت می دهد مردهای بهتری شوند، مردتر شوند. اما دخترها و زن های بعد از جنگ، دیگر هیچ وقت زن های معمولی نمی شوند

دختران قلک های پلاستیکی

ما برای جنگ مهم نبودیم و کسی شاید این را نفهمد که جنگ، برای ما مهم بود. کسی شاید نفهمد زندگی ما، هیچ وقت شبیه به زن های دیگر نشد.

دختران آش و کلیشه و سرود

ما دختران شهرهای دور از جبهه، که در نوشتن نامه های کلیشه ای به برادران رزمنده ماهر شده بودیم. دخترانِ بسته های کمک های پشتِ جبهه. دخترانِ پیچیدن پسته و بادام و نقل و چیدن کنسرو روی هم. دختران بافنده کلاه و شال برای سرمای خط مقدم. دختران ساخت لاله از یونالیت و رنگ کردن قطره خون. ما، دخترانی که هر صبح، باید طوری "جنگ جنگ تا پیروزی" می گفتیم که دشمن بشنود.


May 9, 2010

چيزي از جنس ايمان شايد

چیزی در او بود که نمی‌خواست دست بردارد و تسلیم شود، و همیشه به همه‌ی دام‌های امید می‌افتاد.
در ته دل به سعادتی ممکن اعتقاد داشت که در عمق زندگی پنهان است و ناگهان سربرمی‌آورد تا در دم غروب همه جا را روشن کند. نوعی حماقت مقدس در او بود، نوعی معصومیت که هیچ شکستی، هیچ خطای منکری هرگز نتوانسته بود آن را از میان ببرد...‏

Mar 9, 2010

خوشبختي همان جايي‌ست كه هست. نه در جايي كه آدم دوست دارد باشد

Mar 6, 2010

جنونِ آدم بزرگ‌ها در اينكه مرتب به ساعت نگاه كنند ، باور نكردني است. به خصوص وقتي كه زمان به خوشي بگذرد

Mar 5, 2010

بريدن را دوست نمي‌دارم

گذشته را دوست نمي‌دارم. هرقدر كه مي‌خواهد شيرين باشد. رفتن به گذشته، بريدن از حال است

Mar 4, 2010

ديگر به راستي مي‌دانستم كه درد يعني چه. درد به معناي كتك خوردن تا حد بيهوش شدن نبود. بريدن پا براثر يك تكه شيشه و بخيه زدن در داروخانه نبود. درد يعني چيزي كه دلِ آدم را در هم مي‌شكند و انسان ناگزير است با آن بميرد بدون آنكه بتواند رازش را با كسي در ميان بگذارد. دردي كه انسان را بدون نيروي دست و پاها و سر باقي مي‌گذارد و انسان حتي قدرت آن را ندارد كه سرش را روي بالش حركت دهد.

در آرزوي نيستي

براي بعضي‌ها مردن چقدر آسان بود. كافي بود كه يك قطار لعنتي برسد و كار را تمام كند. اما رفتن به آسمان براي من چقدر سخت بود. همه به پاهايم مي‌چسبيدند تا مانع رفتنم شوند

زندگي

از سر گرفتنِ همه چيز، بدون اعتقاد داشتن به آنها،‌ كار سختي بود

Mar 3, 2010

احساس مي‌كنم كه در قلبم، قفسِ خاليِ كوچكي دارم

من حالا مدتي مي شود كه قديس بودن را رها كرده ام

آيا واقعا مطبوع است كه آدم يكي از قديس‌ها باشد و تمام مدت بي‌حركت، مطلقا بي‌حركت بماند

Feb 27, 2010

بدون مكالمه عشق به جان كندن مي‌افتد

Jan 4, 2010

بله، من با خودم درگیر هستم، اما من کیست و خود کدام است؟